رمان دل بی قرار من🫀🙃پارات13
ژاتیس:نیکا
نیکا:ها
ژاتیس:اروم برو بیدار نشه بچه
نیکا:اوکی
رفتیک خوابیدیم صبح من زودتر از اون دوتی بلند شدم
صبحانه رو حاضی کردم
ارسلان:به نیکا خانوم زود بیدار شدی
نیکا:مثل زنتو نیستم
ارسلان:تو با اون بدبخت چکار داری بارداره بزار بخوابه
نیکا:اون دوتا هنو خوابن
ارسلان:بلههه
نیکا:ژاتیس دیشب تا صبح بیدار بود
ارسلان:الان خوابه
نیکا:بله ناخدا😂😂😂
ارسلان:بی مزه
دوتا پسرا هم اومدن
امیر انکا:اه صبح بخیر
ارسلان:به شما هم بیدار شدین
ژاتیس و دیانا هم اومدن
ارسلان:چرا یکی یکی میاین راحت راست نیمه باهم بیاین دیگه
ژاتیس:خوب منو دیانا باهم اومدیم دیگه
ارسلان:زبون دارن 6متر
ژاتیس:اشتباه گفتی 6سانتی متر🤣🤣🤣
ارسلان:حالا شد 17متر
ژاتیس:بازم اشتباه گفتی 17سانی متر
امیر انکا:کلاس ریاضی نیومدین امتحان بدین که استغفرلله📿😌
امیر روز:راست میگه باریکلا
نیکا:تو ببند
امیرروز:بیشعوریت به داداشت رفته
ارسلان:هوشت میزنم تو مغزتا جابه جا شیا
امیرروز:تو خوبی
ارسلان:من عالیم
نیکا:خوب دعوا نکنین صبحانه از دهن میافته کله صبحی دارن دعوا میوفتن الاغا
امیر انکا:ببین من چقدر من ساکتم😂😂😌
دیانا:وایستین من بیام وسط دعوا توهم لنگه امیری
نیکا:چرا امیر،شوهر خودت چی
دیانا:شوهر من عاقله داره از خودش دفا میکه😂😂
نیکا:وله کان وله کان بحث را ادامه ندهید
ارسلان:رفتم کنار دیانا نشستم
قرار بود امروز باهم بریم پاساژ لباس بچه ببینیم
نیکا:بلند شدم برم اب بخورم شکمم درد گرفت و به زمین بر خوردم
ادامه دارد....
به درخواست یک کس دیشب گفت امروز گذاشتم یک پارات دیگه هم اللن میزارم
نیکا:ها
ژاتیس:اروم برو بیدار نشه بچه
نیکا:اوکی
رفتیک خوابیدیم صبح من زودتر از اون دوتی بلند شدم
صبحانه رو حاضی کردم
ارسلان:به نیکا خانوم زود بیدار شدی
نیکا:مثل زنتو نیستم
ارسلان:تو با اون بدبخت چکار داری بارداره بزار بخوابه
نیکا:اون دوتا هنو خوابن
ارسلان:بلههه
نیکا:ژاتیس دیشب تا صبح بیدار بود
ارسلان:الان خوابه
نیکا:بله ناخدا😂😂😂
ارسلان:بی مزه
دوتا پسرا هم اومدن
امیر انکا:اه صبح بخیر
ارسلان:به شما هم بیدار شدین
ژاتیس و دیانا هم اومدن
ارسلان:چرا یکی یکی میاین راحت راست نیمه باهم بیاین دیگه
ژاتیس:خوب منو دیانا باهم اومدیم دیگه
ارسلان:زبون دارن 6متر
ژاتیس:اشتباه گفتی 6سانتی متر🤣🤣🤣
ارسلان:حالا شد 17متر
ژاتیس:بازم اشتباه گفتی 17سانی متر
امیر انکا:کلاس ریاضی نیومدین امتحان بدین که استغفرلله📿😌
امیر روز:راست میگه باریکلا
نیکا:تو ببند
امیرروز:بیشعوریت به داداشت رفته
ارسلان:هوشت میزنم تو مغزتا جابه جا شیا
امیرروز:تو خوبی
ارسلان:من عالیم
نیکا:خوب دعوا نکنین صبحانه از دهن میافته کله صبحی دارن دعوا میوفتن الاغا
امیر انکا:ببین من چقدر من ساکتم😂😂😌
دیانا:وایستین من بیام وسط دعوا توهم لنگه امیری
نیکا:چرا امیر،شوهر خودت چی
دیانا:شوهر من عاقله داره از خودش دفا میکه😂😂
نیکا:وله کان وله کان بحث را ادامه ندهید
ارسلان:رفتم کنار دیانا نشستم
قرار بود امروز باهم بریم پاساژ لباس بچه ببینیم
نیکا:بلند شدم برم اب بخورم شکمم درد گرفت و به زمین بر خوردم
ادامه دارد....
به درخواست یک کس دیشب گفت امروز گذاشتم یک پارات دیگه هم اللن میزارم
- ۹.۷k
- ۰۴ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط